|
باز باران -بی ترانه -گریه هایم بی بهانه -می خورد بر سقف قلبم -باورت شاید نباشد -خسته است این قلب تنگم.
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
آدم خوب قصه هاي من! دلتنگت شده ام ! حجمش را ميخواهي ؟ خــــــــــــدا را تصــــــــــور كن!....
زن عشق می کارد و کینه درو می کند.... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.... می تواند یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی ..... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........ در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ............ او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی .......... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ......... او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ......... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........ او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .........
و هر روز او متولد می شود ، عاشق می شود ، مادر می شود ، پیر می شود و می میرد..... « دکتر علی شریعتی »
ميگويند دلتنگ نباش!!... خــــــــداي مـــــــن انگار ب آب ميگويند خيس نباش !
فقط غروب جمعه نيست كه دلگير است،.......... دلت كه گير كسي باشد هميشه ميگيرد............
نمیدانم ............. "فرهاد" از چ مینالید؟ او ک تمام زندگیش " شیرین " بود؟!
دلم کوچک است! کوچکتر از باغچه ی پشت پنجره! ولی آنقدر جا دارد برای کسی كه دوستش دارم نیمکتی بگذارم برای همیشه...... دوستدارم عشقم
تمام شهر از بس عاشقی کردند قهارند! من اما " ناشیانه" دوستت دارم
مردم شهر سياه، خنده هاشان همه از روي رياست دلشان سنگ سياه، ما در اين شهر دويديم و دويديم ، چه سود؟ هر كجا پرسه زديم ، خبر از عشق نبود، و تو اي مرغ مهاجر كه از اين شهر گذر خواهي كرد نكند از هوس دانه گندم به زمين بنشيني
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد (✿◠‿◠)
کاش می توانستم مثل آدم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم. کاش یا لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب دهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند. کاش می توانستم برای کلمه موقعیت ارزشی قایل بشوم.
وای بـــــــــــــــــــــاران بــــــــــــــــــــــــــــــاران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست آسمان سربی رنگ, من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ,می پرد مرغ نگاهم تادور وای باران باران پر مرغان نگاهم راشست بی تو در میابم چون چناران کهن از دزون تلخی واریزم را آرزو می کردم که تو خواننده شعرم باشی راستی شعر مرا می خوانی نه دریغا,هرگز,باورم نیست که تو خواننده شعرم باشی گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور و عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی گاهی می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید و زمانی که ورود خبر مرا می شنوی, کاش که روی تورا می دیدم ,شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دست که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر که عجب عاقبت مرد چه کسی باور کرد جنگل جان مرا عشق تو خاکستر کرد
اگر نهادی تاج قرانی به سر یا نهتدی سر به سجده تا سحر دل شکسته و آمدت اشک بصر زیر لب آهسته نامم را ببر التماس دعا
روزگار ....! که چنین سخت می گیری به من با خبر باش که پژمردن من اسان نیست گرچه فردایی غ م انگیز مرا میخواند اما باور دارم دل خوشی ها کم نیست زندگی باید کرد هــِـی روزگــار
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند مراقب بعضی یک ها باشیم در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . . حسین پناهی
خدایا یا خیلی برگردون عقب یا بزن بره جلو اینجایی زندگی دلم خیلی گرفته!
نردبان دلم شکسته است، مي شود براي من کمي دعا کني؟! يا اگر خدا اجازه مي دهد،کمي به جاي من خدا،خدا کني؟ راستش دلم مثل يک نماز بين راه،خسته و شکسته است، ميشود براي بي قراري دلم سفارشي به آن رفيقه باوفا خدا کني.............
خداوند لبخند زد و از لبخند او زن آفریده شد لبخند زیبای خدا روزت مبارک
چه تلخ است تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی..... و چه سخت است بردن دل به قبرستان جدایی وقتی بدانی پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند
خانه ام کو? خانه ات کو آن دل دیوانه ات کو؟ یادت آید روز باران.گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین..... در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز........... یاد باران رفته از یاد آرزو ها رفته بر باد....... باز باران............... باز باران............... می خورد بر بام خانه بی ترانه بی بهانه شایدم گم کرده خانه.....!!!
و کجایی سهراب؟ آب را گل کردند. چشمها را بستند و چه با دل کردند. وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند. خون بر چشم شقایق کردند. تو کجایی سهراب؟که همین نزدیکی عشق را دار زدند . وای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالیست!
صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟
آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتیکه دست تقدیربخت مرا رقم زد----------------------- تصویر تلخی از عشق برگیسوان غم زد------------------------------------------ وقتی که خواست ان شب بخت مرا نویسد------------------------------ دستی غریبه ارام بر شادیم قلم زد-------------------- انگه که دست تقدیر از ترس لرزه افتاد------------ دستش به جوهر خورد بخت مرا بهم زد-------------------------------- جوهر روان شد،اری بر جای جای دفتر--------------------- بخت سیاه من را اینگونه او رقم زد------------------------
-هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک . آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و با او نمی خواهی. من گمانم زندگی باید همین باشد.
یه داستان خیلی باحال از دست نده برو ادامه مطالب يه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
تو به من خندیدی و نمی دانستی .....................جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق.......................... من به تو خندیدم
|
About![]()
انتظار............. --تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت؟ . . . تا به کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت؟ - - - - - تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟ . . . . . .یا فقط با گریه های بیقرار آرام شد؟ - - - -بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟ . . . . .خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار
Home
|